سدلی مور شور مور دیس اپوینتد

چیزی که من از بیرون خودم میبینم اینه که یه تکونهایی در راهه. دیروز زدم بیرون از خونه و رفتم و ول شدم تو خیابونا. در واقع اینجوری شروع شد که ساعت 8.5 بیدار شدم، دوباره خودمو خوابوندم تا 10، بعدش رفتم ول شدم تو نت. 12 که شد دیگه حوصله نت رو نداشتم و صبحونه هم نخورده بودم، یعنی از اون چیزایی که تو یخچال بود خوشم نمیومد. گفتم برم بیرون هر چه پیش آید. به هوای اینکه برم جونز یه کیک رولتی بخرم اومدم بیرون ولی هوا اونقدر خوب بود که سیر شدم. رفتم تو ماشین و گفتم برم یه جایی، پارکی چیزی بشینم برم تو نخ مردم. بعد که راه افتادم دیدم تنهایی حال نمیده، یکی باهام باشه بد نیست. اول به دنی زنگ زدم که نبود، فری هم کار داشت و نون هم که داغون… من موندم و خودم. رفتم تو پارک وایسادم بسکتبال نگاه کردن و یه کمی با مردم حرف زدن. علی زنگ زد یه آماری گرفت و قراری نذاشت، منم خسته و گرسنه شده بودم که وسوسه قرمه سبزی افتاد تو جونم. رفتم با همون شورت و تی شرتی که تنم بود یه رستوران ایرانی پیدا کردم و یه قرمه سبزی زدم به بدن… به خوبی مال خودم نبود ولی از هیچی خیلی بهتر بود.

علی که پیداش شد براش غذا داشتم رفتیم بالای کوهای جنوبی شهر و با اون منظره و هوای عالی اون غذاشو خورد و بعدش هم کمی راجع به زندگی حرف زدیم.

تمام این مدت و  البته روزای قبل و بعدش ذهن من داره رو رابطه مون کار میکنه.

روزای زیادی بود که میخواستم با یکی راجع به اوضامون حرف بزنم و علی خوب بود به نظرم اما الان فکر میکنم که پسرا کلا تعطیلند تو این چیزا.. شاید با فری هم حرف بزنم یه روزی.

بعدش تو هم اومدی، یعنی زنگ زدی و ما اومدیم برت داشتیم و رفتیم یه مالی این نزدیکا که من میخواستم به گپ سر بزنم. دو سه ساعتی هم تو مال چرخیدیم و بعدش هم با ماشین اینور و اونور کس چرخ زدیم تا 11 که رفتیم خونه.

مثل دو تا روح.

تا ساعت 2 هم حرف زدیم ولی من هنوز همونجا ام که بودم، شاید بدتر… عمیق تر.

بعضی تصمیما تو زندگی کوووون آدمو پاره میکنه.

حس میکنم یه در جلومه! و هیچ آیدیایی ندارم که در به بیرونه یا به تو… به بالا یا پایین. و این داره دیوونم میکنه. یه در.

 

Leave a comment